معرفی وبلاگ
محسن خسروجردی هستم خبرنگار و نویسنده مجلات فرهنگی، اجتماعی، علمی و سینمایی هدفم از ایجاد این وبلاگ قرار دادن یادداشت های شخصی ام درباره مسائل مختلف به خصوص مباحث سینمایی است.
دسته
دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 187532
تعداد نوشته ها : 11
تعداد نظرات : 3
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

در نیمه ی شمالی کره ی آسمان واقع است . می توانید آن را از نیمه ی شمالی کره ی زمین ببینید .

اجرام درخشان آن عبارتند از : راس المسلسله یا آلفا اندرومدا و ستاره ی ام 31 که دورترین

جرم آسمانی قابل رویت اززمین است.

(منبع: انجمن فیزیکدانان جوانان ایران)

صورت فلکی آندرومدا از یکی از گوشه های فرس اعظم* بدان چسبیده است.

کهکشان آندرومدا داخل همین صورت فلکی در حدود 1000 سال پیش توسط

یک منجم مسلمان ایرانی به نام عبدالرحمن صوفی کشف شد.

 

منبع:ایران بلاگ

 

*فرس اعظم:4 ستاره بالای ذات الکرسی هستند(به شکل یک مربع)که اسمشون

فَرَس اعظم هست...به معنای اسب بالدار...

 

نویسنده آنشرلی ( کلاس نجوم تبیان )
دسته ها :
سه شنبه هفتم 8 1387

بعد از اینکه همکاری من با غرفه ی تبیان ناخواسته به پایان رسید .

چهار مرتبه ی دیگر به غرفه ی تبیان رفتم ، با اینکه فضای آنجا نفس گیر بود و من رو یاد خاطرات چند روز قبلم می انداخت ، اما دیدن بچه ها و دوستان و همکاران چنان من را شاد و سر حال و سر زنده کرد که همه ی اتفاقات گذشته رو فراموش کردم .

روز آخر به همراه دوست خوبم ملکان دوباره پا به سوهان روح گذاشتم  شوخی کردم غرفه ی تبیان باز هم مثل گذشته شاد و انرژیک با بچه های اکتیو انجمنی ، جناب سلحشور ، امیر حیدری عزیز و دوست داشتنی ، ماندگاری و دیگر همکاران که متاسفانه نامشون در یادم نیست ولی همکاری زیبایی رو در کنارشون داشتم هر چند کوتاه ولی شیرین و به یاد ماندنی ، بود .

نمایشگاه مملو از جمعیتی مشتاق که خوی ایرانی را به من نمایان می ساخت روز آخر رو نباید از دست داد ، از لابه لای جمعیت به سختی عبور کردیم و در انبوهی از کت و شلوار و پیرهن و تیشرت و مانتو و چادر ناگهان غرفه ی تبیان نور درخشانی را بر چشمانم فرود آورد و به همراه ملکان به طرف نور (تبیان) رفتیم . مهدی مک لارن مشغول کار و سرش حسابی شلوغ از دور هومن رو دیدیم که در گوشه ایستاده بود و با دیدن ما لبخند همیشگی اش بر لبانش نقش بست و به سمت او راه را ادامه دادیم تا به او رسیدیم در آغوش او را فشردم و در دلم از غم فراقش گریستم ، همان چهره ی متبسم و مهربان گذشته ، گویی سالهاست که او را ندیدم ، در کنارش چند قدم آن ور تر مهدی مشغول معرفی سایت و با دیدن ما به طرفمان آمد و دیدن چهره ای او چنان به من انرژی داد که تا ده روز دیگر هم می توانستم روزه را نگاه دارم ، دوستان دیگر هم بودند عباس زادگان با دوربین و ژست عکاسی اش مسئولین دیگر همه حضور داشتند و با دیدن آنها یاد خاطراتی زیبا افتادم که در کنارشون در اذهانم نگاشتم . امیر حیدری هم حضور داشت و حضور او هم دلچسب بود ، خانم ماندگاری حاضر نشده بودند و جای خالی ایشون و انجمن چک کردنهای ایشون ( با عرض معذرت : نگارنده) و توضیحات ویژه ای که به حضار میداد کاملا خود را نشان میداد ، به همراه ملکان در یکی از سیستمها به بررسی مسائل انجمن پرداختیم و ممل 92 که در این خاطرات بارها نام او را نیز باید بیاورم و در غرفه حضور داشت به بیان نکات پرداخت ، در آن لحظه که ممل را دیدم به همراه او دو جوان خوش آتیه را نیز مشاهده کردم برایم جالب بود قبل از مشاهده ی آنها نظری را خوانده بودم از عزیزی که تا به آن موقع او را موفلاین می خواندم ، پسران خوش سیما و خوش الحانی که برای اولین بار آنها را می دیدم ، یکی از آنها دی آر ام گنجینه بود و دیگری ام آفلاین که من او را موفلاین می خواندم ، با آنها از سینما صحبت کردم ، گنجینه پسری با قلبی پاک و مودب و خوش برخورد که در همان اولین برخورد علاقه ی شدیدی به او پیدا کردم و او و دوست دیگری که از آن روز دو دوست جدید من در قطار دوستان بی شمار من جای می گرفتند ( به قول رضا کیانیان که بیان کرد قطاری از دوستان مختلف دارد ) در خواست کردم در جلسه ی پخش فیلم شرکت نمایند که گنجینه در این جلسه شرکت کرد ( نگارنده : در آینده به بیان کلی این جلسه که از ابتکارات مدیر انجمن سینما به شمار می آید خواهم پرداخت ) وقت اذان و هنگام افطار در صف معروف و طولانی چیزی جز دو چایی داغ و تگرگی نصیبمان نشد و به سوی صفهای بیشمار و کم شمار و بوهای خوش و ناخوش نمایشگاه رفتیم و غذایی را تهیه کردیم به حساب ملکان (باید همینجا نکته ای رو عرض کنم که پدر گرامی نگارنده پسر را به علت کدورت کوچک ساپورت مالی نکرده بود ) خریداری شد و حسابی افطاری رو زدیم .

این بار به سراغ غرفه های بالایی رفتیم و با ملکان به مشاورانی جالب مراجعه کردیم که در مسائل مختلف که تخصص داشتند دیگران را راهنمایی می کردند ، در محظر گرام روحانی با شخصیت اصفهونی نشستیم و از سنی و شیعه چیزهای باورنکردنی جدیدی فراگرفتیم و به دین خودمان تکیه محکم تری کردیم و در دل لرزان از اینکه نباشد روزی که در ادیان دیگر وارد شویم یا از ادیان خودی خارج . قبل تر از این گفت و گو مشکل دو جوان خوش وجهه رو هم حل کردیم البته در توان من نبود و ملکان مشکل آنها را پاسخ داد ، چیز جالبی که بود این مشاوران وقت اضافی زیادی داشتند و برای همین یک مبحث کوچیک رو که در یک ربع میشد به آن پرداخت رو در یک ساعت آب می انداختند ( قابل توجه فیلم نامه نویسان تازه کار می توانند از این مشاوران جهت بهبود فیلمنامه های علفزارشان کمک بگیرند ) خوب بالاخره به غرفه ی جیز جیگر تبیان نزدیک شدیم البته دوباره چون به مدت یک ساعت از آن دور بودیم ، به داخل غرفه رفتیم و نگاهی به اطراف گویا جناب روستایی هم برای پخش جوایز مردم خوش شانس و بدشانس آمده بودند و فرصت نشد با ایشان احوالپرسی کنیم .

جوایزهم داده شد ولی خبری از اسم ملکان نبود .

قبل از پخش جوایز دو دوست به نام های فریدان و داموس از مدیران گذشته ی انجمن سینما تشریف آوردند و من که مدیری بودم که انجمن را از آنها گرفته بودم از دیدن آنها متوحش شدم و گویا آنها خواهند مرا زد و نگارنده این نصیحت را به شما می کند که اگر دیدین دو نفر از گذشته ها بر شما وارد شده اند بترسین و پا به فرار بگذارید ولی از آنجایی که محسن خسرو شخصی با صلابت و مدیری یکه تاز و رفیق باز به حساب می آید از آنها نترسید و با قدرت به سراغشان رفت . بحثهای زیادی رد و بدل شد که از اسرار مدیریتی سینما به حساب می آید و نگارنده نتواند آنها را بیان کند .

کم کم کار تبیان به پایان رسید ، روستایی با همون سکوتی که آمده بود با همان هم رفت . وقتی از غرفه خارج می شدم دلم گرفته بود یه نگاهی به نمای بیرونی غرفه انداختم خیلی سریع تا کسی متوجه اون حالت من نشه . وقتی پام از غرفه ی نارنجی بیرون گذاشته شد تمامی خاطرات اون چند روز تو کل دهنم چرخید روزی که اومدیم و حوادث اون روز و روزی که رفتم و حوادث اون روز ، روزی که اومدم مادر دوست خوبم رقت و روزی که رفتم بابا بزرگم رفت ، خیلی جالب نشد ولی من از خدا این زندگی رو خواستم که هیچ وقت زندگی عادی نداشته باشم و غیر عادی ترین آدم جهان باشم خوشحالم که تا الان مثل همه هم سن و سالام مثل بچه ی آدم زندگی نکردم و از خدا ممنونم که همیشه هر چی خواستم ازش گرفتم .

غرفه ی تبیان هم تمام شد ، خیلی راحت ، خیلی غم انگیز ، باهاش هم خاطره ی خوش داشتم هم خاطره ی تلخ . و حالا که تموم می شد مثل همه ی چیزهای دیگه ای که از دستشون دادم براش ناراحت بودم ، شاید هم خیلی دلم می خواست بزنم زیر گریه ولی آخه چه جوری ما آدما گریه نمی کنیم میذاریم یکی بمیره تا گریه کنیم می ذاریم یه چی از دست بدیم بد گریه کنیم نمی خندیم میذاریم یه چی بدست بیاریم تا بخندیم . چی میشد آدم هر وقت خواست گریه کنه هر وقت هم خواست بخنده هیچ کس هم کاری بهش نداشته باشه .

خاطرات نمایشگاه قرآن همینجا تموم شد . از همه ی عزیزانی که همراهی کردند ممنونم .

در پناه حق

دسته ها :
پنج شنبه یازدهم 7 1387

همیشه تو عمرم خوشیهام لحظه ای کوتاه بودند ...

کار در غرفه ی تبیان تجربه ی خوبی بود ، با کارمندان تبیان آشنا شدم ، کارمندانی که بهتر است گاهی اوقات به خودشون هم نگاه کنند و ضعوف خودشان را برطرف کنند .

ایجاد این وبلاگ دلیل اصلیش آشنایی کاربران با مسئولانی است که هیچگاه خودشان را معرفی نمی کنند ، کسانی که باید دیگران آنها را بشناسند ولی هیچگاه ارتباطی با کاربران ندارند و تنها مهندس احمدی است که با کاربران ارتباط دارند .

چند چیز را همیشه به یاد خواهم داشت و هیچگاه فراموش نمی کنم : ساعت 11 ، طبقه ی دوم ، جناب روستایی و سایر جنابان طبقه ی دوم ، طبقه ی صفرم ، اتاق روبرو از در ورودی سمت راست که نامش را اتاق مرگ می گذارم و کسی که پول را می شمرد نامش را می گذارم جلاد و امضا و نمایشگاه قرآن ، و ماه رمضان و ساختمان تبیان ، هیچ یک از این اجزا و اشیاء و موجودات رو هرگز فراموش نخواهم کرد ، همیشه هر چی دوست داشتم رو خیلی زود از دست دادم و این بار هم مثل گذشته . ولی کاش با مردود شدن در کنکور همراه نمی شد و این طوری حداقل بغض راه گلومو نمی بست که چرا یه دفعه آدم به بن بست می رسد . این تسویه حساب و موفق باشید جنابان سایت تبیان تجربه ی من را بیش از پیش کرد و امیدوارم در آینده بتوانم از این تجربه استفاده کنم و حتما جبران کنم .

مرسی از زحمتی که کشیدند برای من و مرسی که این چند روز رشد زیادی به من دادند .

همکاری خوبی بود هیچگاه فراموش نمی کنم .

در همین جا خاطرات نمایشگاه قرآن به پایان میرسد و خاطرات دیگری از سایت تبیان قرار خواهد گرفت .

فقط در اینجا خواستم بگم کاش اصلا تبیان من را انتخاب نمی کرد ، کاش حداقل برایم کارت صادر نمی کرد و کاش همون اول بهم می گفتند خوش اومدین ، کاش این طوری با اعصاب من که همین طوری مشکل داره بازی نمی کرد حس می کنم یه جور بازیچه هستم ولی اگر قراره عروسک خیمه شب بازی باشم مطمئنا راهی پیدا می کنم و روزی به تمامی عروسک گردانان دنیا نشان می دهم که عروسک ها هم روح دارند احساس دارند و همین طوری نمیشه باهاشون بازی کرد .

ممنون سایت تبیان از تجربه ی خوبی که بهم تزریق کردی حتما در آینده جبران خواهم کرد ...

نمایشگاه قرآن خدانگهدار ...

خدایا صبرت خیلی زیاده ، خیلی ...

دسته ها :
يکشنبه هفدهم 6 1387

ساعت 14 با مهدی مک لارن ایستگاه علی آباد مثل همیشه سر وقت به محل قرار رسیدم با نه دقیقه تاخیر حرکت به سمت نمایشگاه قرآن .

15 و 45 دقیقه نمایشگاه : در بسته است عده ی زیادی در پشت در بسته در انتظارند شاید بیاید ون های مخصوص نمایشگاه .

از در دیگری وارد شدیم ، در کنار منتظران دیگر ایستادیم تا ماشینهای مخصوص بیایند در حال صحبت بودیم که دو چهره ی آشنا خانم عزتی ( عشق آبی ) و خانم عطایی (آنشرلی ) در صف انتظار حاضر شدند و به ما ملحق شدند .

غرفه ی تبیان ساعت 14 و 55 دقیقه مثل همیشه وقت شناسی مهدی و پنج دقیقه زودتر حاضر بودن باعث شد ما اولین نفراتی  باشیم که در غرفه حاضر شدیم . آقای حریریان آمد و گویی در روح غرفه دمید و سیستمها روشن شد و بازدیدها شروع شد . هومن حسینی هم به جمع ما اضافه شد و پس از اندک زمانی دوست خوبمون از مسئولین سایت جناب تقی زاده نیز به غرفه وارد شدند کار شروع شد کاری دلچسب و شیرین که سختی های آن را می پوشاند . بازدید کنندگان زیادی آمدند و هر کدام در بخش خاصی سوال داشتند و من تا حدود 90 درصد توانستم پاسخگو باشم و آنها را راضی نگاه دارم . اتفاق جالبی که رخ داد حضور هنرمند عزیزمان جناب مهدی فقیه در غرفه بود که بسیار بسیار من خوشحال شدم که  سایت را به ایشان معرفی کردم..

...

افراد متفاوت برای بازدید می آمدند ، خانمها و آقایانی که اکثرشان سایت را می شناختند و حد اقل یک بار اسم آن را شنیده بودند و آنهایی هم که آشنا نبودند وظیفه ی ما بود که به آنها سایت را بشناسانیم ، من در این نمایشگاه فهمیدم که چه ملت گشاده رویی داریم و چه قدر مردم دوست داشتنی در ایران زندگی می کنند و شاید این از ویژگی های قرآن کریم باشد که افراد خوشرو را به خود جذب می کند یا باعث خوشرویی انسانها می شود .

دو نوجوان عزیز و گل بودند که من آنها را هیچ گاه فراموش نخواهم کرد ، دخترکوچولویی با قلب پاک و معصوم به همراه برادر باهوش و متفکر و خوش قلبش با سایت کار می کردند ، من به دختر خانم گفتم شما از اینترنت استفاده می کنید : خیلی زیبا با لبخندی آسمانی به من گفتند بله  . گفتم از چه سایتهایی استفاده می کنی ؟ جواب داد : بیشتر از سایت گوگل . واقعا بچه های باهوشی داریم و چه قدر زیبا بود اون لحظه برای من ، براش قسمت کودک و نوجوان رو شرح دادم و بسیار لذت برد که چه قدر مطالب علمی جالب با گرافیک بسیار زیبا برایش در سایت تبیان موجود است ، برادر کوچکش هم به درخواست من به سمت کامپیوتر آمد ، چه قدر پاک و معصوم اشک تو چشام جمع شده بود یعنی خدا چه قدر بچه ها را دوست دارد که چنین پاک آنها را به دنیا می فرستد ، از او نیز پرسیدم که چه استفاده ای از نت می کند : جواب داد : من بیشتر تحقیقاتم را در سایت انجام می دم وای خدای من ، واقعا بچه های ایرانی باهوش ترینهای دنیا هستند برای اون نیز بخش کودک و نوجوان را معرفی کردم و از دیدن مطالبی مثل رادیو چه طور کار می کند و ابن سینا خوشحال شد و سریعا برای عضویت اقدام کرد ، چه قدر خوشحالم که خواهر برادری به آن پاکی و معصومی از آن روز همسایت من خواهند شد ، انشاءالله سایت تبیان و مطالب مفیدش بتواند جوابگوی اشتیاق توصیف ناپیذیر آنها برای علم آموزی باشد ، این برادر خواهر هیچ گاه از ذهن من نخواهند رفت و درس عشق و پاکی و بزرگی را از آنها آموختم .

حضور مهندس احمدی در سایت و دیدن ایشون که همیشه فعال و اکتیو هستند به من انرژی داد تا اکتیو تر و فعال تر از قبل کار کنم ، مهندس روستایی نیز در غرفه حاضر شدند و چهره ی ایشون با اون تبسم زیبایی که بر لب دارند و صدای لطیف و آرامش دهنده ی ایشان به من قدرتی بیش از پیش داد و فعال تر از قبل به کارم پرداختم .

 

مهدی سلحشور واقعا فعال بود و گاهی با دیدن او به خودم می گفتم مهدی چه جوری این همه پر انرژیه . ولی وقتی یادم می آمد که او عاشق تبیان است به خودم یاد میدادم که عاشق کارم باشم تا بتوانم از عهده ی سخت ترین کارها در بیایم .

یکی از بهترین قسمتهای سایت تبیان قرآن آنلاین آن است که بنده به شخصه مشاهده کردم که برای هر کسی آن قسمت را توضیح دادم سایت تبیان را بهترین خواند . لینک قرآن آنلاین تبیان به همراه تفسیر http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=18393

در هنگام اذان آنقدر کار دلچسب بود که یادمان رفته بود روزه هستیم و گرسنگی را فراموش کرده بودیم بچه ها خدا قوت چه روزه ی دلچسبی بود این روزه . به همراه دوستان به سمت وضوخانه رفتیم و نماز را خواندیم ( این نمایشگاه عقاید من را محکم تر و قوی تر از قبل کرد و بسیار خوشحالم که رشد بسیاری در همین چند روز کردم ) افطاری بسیار عالی تبیان که واقعا دلچسب بود  و از همه ی مسئولین ممنونم .

بازدید کننده ها بعد از افطار هم زیاد بودند و به همگی آنها پاسخ های لازم را ارائه دادیم .

ساعت به نیمه شب نزدیک شد و رسیدیم به حماسه ی خداحافظی بعد از خداحافظی با دوستان و مهندسین گرامی حاضر در غرفه و خدا قوت به مهندس روستایی که تا آخرین ساعت در غرفه حضور داشتند به سمت در خروجی رفتیم جناب تقی زاده و دوست خوبمون آقای سلحشور با هم راهی راه منزل شدند و من ماندم تنهای تنها به همراه هومن عزیز ، بالاخره یه جوری تونستیم به خونه برسیم ولی اگر مسئولین  مترو در اختیارمان قرار می دادند خیلی عالی میشد برای نمایشگاه قرآن مترو رو تا ساعت 12 می گذاشتند  . خدا کنه امکانش فراهم بشه ، حداقل اتوبوسها باشند کارمون درست میشه .

روز بسیار عالی بود ، رویایی و فراموش نشدنی انشاءالله از این روزا نصیب شما هم بشه .

نماز روزه هاتون قبول حق الهی باشه .

تا خاطره ی روز دیگری از تبیان و غرفه ی بسیار زیبایش خدانگهدار .

دسته ها :
چهارشنبه سیزدهم 6 1387

باورم نمیشه که رییس سازمان تبلیغات اسلامی را دیده باشم ، سه شنبه یکی از بهترین روزهای عمر من بود ، تو غرفه مشغول کار بودیم ، توضیحات سایت به جای آنکه من و همکارانم مثل مهدی سلحشور ، هومن حسینی ، خانم طالبیان یا ماندگاری عزیز از دوستان تبیانی و بقیه ی همکاران که متاسفانه نام آنها را در خاطر ندارم ما را خسته کند ، بیشتر انرژی ما را دو چندان می کرد ، با مشاهده ی مهدی سلحشور و روحیه ی خستگی ناپذیر او انرژی بیشتری را در خود حس می کردم و بیش از پیش به فعالیت می پرداختم ، هومن هم که علاوه بر توضیحات مالتی مدیا در امر معرفی سایت به من و بقیه کمک می کرد و بسیار بسیار پر انرژی فعالیت می کرد .

قبل از اینکه دکتر خاموشی به طرف کامپیوتری که من با آن کار می کردم بیاید ، ایشان را در کنارکامپیوتر های کناری غرفه دیده بودم ولی برای شناخت ایشان ( بنده متاسفانه سعادت دیدار ایشان را نداشتم ) از یکی از مسئولین غرفه جناب تقی زاده مطلع شدم ایشان دکتر خاموشی هستند خیلی دوست داشتم از نزدیک با ایشان آشنا شوم که مهندس روستایی به طرف سیستمی  که من در کنار آن توضیحات لازم را خدمت عزیزان بازدید کننده می گفتم ، آمدند و دکتر خاموشی را با قسمتهای مختلف سایت آشنا کردند و دکتر خاموشی هم بسیار دقیق و ریز بین قسمتهای مختلف را تحت بررسی قرار دادند ،

 مهدی  با سرچ  شعر معروف کاظم بهمنی شاعر بزرگ ایرانی و تبیانی که در مورد تبیان و دکتر خاموشی سروده بودند صفحه را آماده کرد تا دکتر خاموشی نیز از آن شعر مطلع گردند ، سریع و پر انرژی مهدی کارها رو انجام داد و من هم منتظر بودم تا واکنش دکتر را ببینم ، وقتی بازدید دکتر خاموشی به پایان رسید از ایشان خواستیم تا این شعر را بخوانند و ایشان با گشاده رویی به طرف ما آمد و درخواست من و مهدی و دیگر دوستان را پذیرفت و در آن لحظه فقط در این فکر بودم که یعنی دکتر خاموشی چه عکس العملی نشان می دهند ، وقتی به مصراع اصلی شعر رسیدند "هر که تبیانی شود زیر سر خاموشی است "خنده ای بر لبانشان جاری شد که واقعا از ته دل بود و این خنده باعث شادمانی من و مهدی و دیگر دوستان حاضر نیز شد ، واکنش ایشان همیشه در یاد من خواهد ماند ، 

 هیچ گاه خاطره ی حضور دکتر خاموشی در غرفه ی تبیان را از یاد نخواهم برد . از مهندس روستایی واقعا ممنونم تجربه های بزرگی در همین دو روز به دست آوردم مطمئنم در آخرین روز با کوله باری از تجربه و علم و اعتماد به نفس از نمایشگاه قرآن خارج خواهم شد .

با تشکر از همه ی مسئولین سایت تبیان

لینک شعر کاظم بهمنی شاعر بلند آوازه ی ایرانی و تبیانی

دسته ها :
چهارشنبه سیزدهم 6 1387

امسال هم نمایشگاهی دیگر و فرصتی برای اندیشیدن در وجودیت خودمان ، به همراه دوست خوبم مهدی سلحشور به سمت غرفه ی تبیان رفتیم مهدی غرفه را دیده بود ، باور کردنی نبود چیزی را که می دیدم باور نمی کردم تا به حال غرفه ای به آن زیبایی ندیده بودم چه قدر زیبا کار کرده اند .

وارد غرفه شدیم کسی هنوز نیامده ، آقای حریریان(مسئول) تشریف آوردند ، حس عجیبی داشتم یعنی می تونم کارمو به خوبی انجام بدم  ، باید تلاش کنم باید نشون بدم که می تونم .

کم کم بچه ها اومدند دوست خوبم امیر حیدری با اون کیف خاصش که بدون اون نمیشه تصورش کرد و دوست عزیزم حسن حسینی که از بچه های نابغه ی کلاس نجوم تبیان بخش انجمنهاست ، بچه های جدیدی هم اومده بودند که چون از آشنایی با آدمای جدید خوشم میاد با همشون آشنا شدم ، خانمها هم سر وقت حاضر شدند ولی منو مهدی سلحشور اول شدیم . حالا دیگه باید کار رو شروع می کردیم .

خدایا خدایا این توانایی رو به من بده تا بتونم ، خدایا ازت ممنونم که زندگیم رو به این قشنگی مزینش کردی . اما حیف که  مسئولین نمایشگاه مهندس شادان و مهندس احمدی نبودند و آقای حریریان هم بیشتر سوالاتمان را بی پاسخ گذاشت ولی جناب حریریان رو مگه میشه کسی دوستش نداشته باشه از سال پیش که تو انجمنهای قرآن حاضر بودم علاقه مند شدم به شخصیتشون .

روز اول خیلی زود تموم شد چون خیلی از هماهنگی ها انجام نشده بود انشاءالله روز سه شنبه وظیفمون شروع میشه . خدا کنه بتونم  با دیدن دوربین تبیان جو گرفتم رفتم پیش فیلم بردار که اسمشو یادم رفته ، آدم باحالی بود همیشه دلم می خواست پشت اون دوربین باشم وااااااااای با دیدن دوربین شبکه های تلویزیونی از خود بی خود شدم یعنی منم می تونم همچین دوربینی رو داشته باشم تا باهاش بتونم از یه کادر دنیا رو به تصویر بکشم خدایا خدایا به من کمک کن تا بتونم بهترین برات باشم .

رفته بودم آب بخورم( روز یک شنبه که کسی روزه نبود )وقتی برگشتم مهدی یه دفعه بهم گفت مامان جعفر فوت کرده من همین طور موندم  مهدی خبر گفتن رو برو یاد بگیر . خبر تلخی بود اما زندگی همینه دیگه کاریش که نمیشه کرد .

 

تو راه برگشتن مثل همیشه من و مهدی و امیر و حسن با هم باید می رفتیم ، مترو راهی که به همه ی راهها راه داره

باید منتظر سه شنبه یعنی فردا باشم آخه کارم از سه شنبه شروع میشه .

خدایا بهم قدرت بده .

 

دسته ها :
دوشنبه یازدهم 6 1387
X