معرفی وبلاگ
محسن خسروجردی هستم خبرنگار و نویسنده مجلات فرهنگی، اجتماعی، علمی و سینمایی هدفم از ایجاد این وبلاگ قرار دادن یادداشت های شخصی ام درباره مسائل مختلف به خصوص مباحث سینمایی است.
دسته
دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 187293
تعداد نوشته ها : 11
تعداد نظرات : 3
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

باورم نمیشه که رییس سازمان تبلیغات اسلامی را دیده باشم ، سه شنبه یکی از بهترین روزهای عمر من بود ، تو غرفه مشغول کار بودیم ، توضیحات سایت به جای آنکه من و همکارانم مثل مهدی سلحشور ، هومن حسینی ، خانم طالبیان یا ماندگاری عزیز از دوستان تبیانی و بقیه ی همکاران که متاسفانه نام آنها را در خاطر ندارم ما را خسته کند ، بیشتر انرژی ما را دو چندان می کرد ، با مشاهده ی مهدی سلحشور و روحیه ی خستگی ناپذیر او انرژی بیشتری را در خود حس می کردم و بیش از پیش به فعالیت می پرداختم ، هومن هم که علاوه بر توضیحات مالتی مدیا در امر معرفی سایت به من و بقیه کمک می کرد و بسیار بسیار پر انرژی فعالیت می کرد .

قبل از اینکه دکتر خاموشی به طرف کامپیوتری که من با آن کار می کردم بیاید ، ایشان را در کنارکامپیوتر های کناری غرفه دیده بودم ولی برای شناخت ایشان ( بنده متاسفانه سعادت دیدار ایشان را نداشتم ) از یکی از مسئولین غرفه جناب تقی زاده مطلع شدم ایشان دکتر خاموشی هستند خیلی دوست داشتم از نزدیک با ایشان آشنا شوم که مهندس روستایی به طرف سیستمی  که من در کنار آن توضیحات لازم را خدمت عزیزان بازدید کننده می گفتم ، آمدند و دکتر خاموشی را با قسمتهای مختلف سایت آشنا کردند و دکتر خاموشی هم بسیار دقیق و ریز بین قسمتهای مختلف را تحت بررسی قرار دادند ،

 مهدی  با سرچ  شعر معروف کاظم بهمنی شاعر بزرگ ایرانی و تبیانی که در مورد تبیان و دکتر خاموشی سروده بودند صفحه را آماده کرد تا دکتر خاموشی نیز از آن شعر مطلع گردند ، سریع و پر انرژی مهدی کارها رو انجام داد و من هم منتظر بودم تا واکنش دکتر را ببینم ، وقتی بازدید دکتر خاموشی به پایان رسید از ایشان خواستیم تا این شعر را بخوانند و ایشان با گشاده رویی به طرف ما آمد و درخواست من و مهدی و دیگر دوستان را پذیرفت و در آن لحظه فقط در این فکر بودم که یعنی دکتر خاموشی چه عکس العملی نشان می دهند ، وقتی به مصراع اصلی شعر رسیدند "هر که تبیانی شود زیر سر خاموشی است "خنده ای بر لبانشان جاری شد که واقعا از ته دل بود و این خنده باعث شادمانی من و مهدی و دیگر دوستان حاضر نیز شد ، واکنش ایشان همیشه در یاد من خواهد ماند ، 

 هیچ گاه خاطره ی حضور دکتر خاموشی در غرفه ی تبیان را از یاد نخواهم برد . از مهندس روستایی واقعا ممنونم تجربه های بزرگی در همین دو روز به دست آوردم مطمئنم در آخرین روز با کوله باری از تجربه و علم و اعتماد به نفس از نمایشگاه قرآن خارج خواهم شد .

با تشکر از همه ی مسئولین سایت تبیان

لینک شعر کاظم بهمنی شاعر بلند آوازه ی ایرانی و تبیانی

دسته ها :
چهارشنبه سیزدهم 6 1387

امسال هم نمایشگاهی دیگر و فرصتی برای اندیشیدن در وجودیت خودمان ، به همراه دوست خوبم مهدی سلحشور به سمت غرفه ی تبیان رفتیم مهدی غرفه را دیده بود ، باور کردنی نبود چیزی را که می دیدم باور نمی کردم تا به حال غرفه ای به آن زیبایی ندیده بودم چه قدر زیبا کار کرده اند .

وارد غرفه شدیم کسی هنوز نیامده ، آقای حریریان(مسئول) تشریف آوردند ، حس عجیبی داشتم یعنی می تونم کارمو به خوبی انجام بدم  ، باید تلاش کنم باید نشون بدم که می تونم .

کم کم بچه ها اومدند دوست خوبم امیر حیدری با اون کیف خاصش که بدون اون نمیشه تصورش کرد و دوست عزیزم حسن حسینی که از بچه های نابغه ی کلاس نجوم تبیان بخش انجمنهاست ، بچه های جدیدی هم اومده بودند که چون از آشنایی با آدمای جدید خوشم میاد با همشون آشنا شدم ، خانمها هم سر وقت حاضر شدند ولی منو مهدی سلحشور اول شدیم . حالا دیگه باید کار رو شروع می کردیم .

خدایا خدایا این توانایی رو به من بده تا بتونم ، خدایا ازت ممنونم که زندگیم رو به این قشنگی مزینش کردی . اما حیف که  مسئولین نمایشگاه مهندس شادان و مهندس احمدی نبودند و آقای حریریان هم بیشتر سوالاتمان را بی پاسخ گذاشت ولی جناب حریریان رو مگه میشه کسی دوستش نداشته باشه از سال پیش که تو انجمنهای قرآن حاضر بودم علاقه مند شدم به شخصیتشون .

روز اول خیلی زود تموم شد چون خیلی از هماهنگی ها انجام نشده بود انشاءالله روز سه شنبه وظیفمون شروع میشه . خدا کنه بتونم  با دیدن دوربین تبیان جو گرفتم رفتم پیش فیلم بردار که اسمشو یادم رفته ، آدم باحالی بود همیشه دلم می خواست پشت اون دوربین باشم وااااااااای با دیدن دوربین شبکه های تلویزیونی از خود بی خود شدم یعنی منم می تونم همچین دوربینی رو داشته باشم تا باهاش بتونم از یه کادر دنیا رو به تصویر بکشم خدایا خدایا به من کمک کن تا بتونم بهترین برات باشم .

رفته بودم آب بخورم( روز یک شنبه که کسی روزه نبود )وقتی برگشتم مهدی یه دفعه بهم گفت مامان جعفر فوت کرده من همین طور موندم  مهدی خبر گفتن رو برو یاد بگیر . خبر تلخی بود اما زندگی همینه دیگه کاریش که نمیشه کرد .

 

تو راه برگشتن مثل همیشه من و مهدی و امیر و حسن با هم باید می رفتیم ، مترو راهی که به همه ی راهها راه داره

باید منتظر سه شنبه یعنی فردا باشم آخه کارم از سه شنبه شروع میشه .

خدایا بهم قدرت بده .

 

دسته ها :
دوشنبه یازدهم 6 1387

سلام به همه ی دوستای گل

یه روز نشستم به نوشته هام فکر کردم به خودم گفتم من که در هر موردی می نویسم چرا از جایی که توش بزرگ شدم ننویسم ... یه دفعه یه فکر اومد تو سرم که  از خاطرات شیرین سایت تبیان بنویسم . یکی از نکاتی که در این وبلاگ رعایت خواهد شد این هستش که به نیمه ی پر لیوان قراره نگاه بشه و از قشنگی ها و خوبی های تبیان قراره بگیم .

از شما دوستان هم خواهش می کنم اگر خاطره ای شیرین از تبیان دارید برای من بفرستید تا در وبلاگ قرار بدم . تبیان عسله ، تبیان باقلواست ، تبیان شفتالوست .

پاچه خوری برای جاها و اشخاصی که ارزش دارند موردی نداره .

با تشکر منتظر خاطرات باشین

دسته ها :
دوشنبه یازدهم 6 1387
X